پر تشنه است حرص فضولی کمین ما
یارب عرق بخاک نریزد جبین ما
آه از حلاوت سخن و خلق بی تمیز
آتش بخانه که زند انگبین ما
عمریست با خیال گرو تا ز پهلویم
گردون برخش موج گهر بست زین ما
غیر از شکست چینی دل کین زمان دمید
موئی نداشت خامه نقاش چین ما
پیغام عجز سرمه نوا با که میرسد
شاید مگس به پشه رساند طنین ما
حرفی نشد عیان که توان خواند و فهم کرد
بی خامه بود منشی خط جبین ما
یارب زمین نرم چه سازد بنقش پا
داغ گذشتگان نکنی دلنشین ما
بشکسته ایم دامن وحشت چو گردباد
دستی بلند کرد زچین آستین ما
چندان نمک نداشت بخود چشم دوختن
صد آفرین بغفلت غیرآفرین ما
در ملک نیستی چه تصرف کند کسی
عنقا گم است در پی نام نگین ما
گشتیم داغ خلوت محفل ولی چو شمع
خود را ندید غفلت آئینه بین ما
برخاستن زشرم ضعیفی چه ممکن است
(بیدل) غبار نم زده دارد زمین ما