" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٣: بر سنگ زد زمانه زبس ساز آشنا

بر سنگ زد زمانه زبس ساز آشنا
در سرمه گرد میکند آواز آشنا
امروز نیست قابل تفریق و امتیاز
انجام کار دشمن و آغاز آشنا
گر صیقلی بکار برد سعی اتفاق
دل میخراشد آئینه پرداز آشنا
تاکی درین بساط زافسون التفات
بر روی شمع خنده زند گاز آشنا
داد کشاد کار تظلم کجا برد
زد حلقه بستگی بدر باز آشنا
گر مدعای مرغ نفس آرمیدن است
دام و قفس خوش است زپرواز آشنا
بشنو نوای نیک و بد از دور و دم مزن
نی ناله داشته است زدمساز آشنا
چنگ قضاست دهر امان گاه خلق نیست
گنجشک را چه سود زشهباز آشنا
منت کش تکلف اخلاق کس مباد
بیگانه ام زخویش هم از ناز آشنا
از هر چه دم زنی بخموشی حواله کن
این انجمن پر است زغماز آشنا
مکتوب عشق قابل انشا کسی نیافت
بردیم سر بمهر عدم راز آشنا
(بیدل) بحرف صوت هم آواره گشت خلق
آه از فسون غول بآواز آشنا