بر طاق نه تبختر جاه و جلال را
چینی سلام کرد بیک مو سفال را
عالم زدستگاه بقا طعمه فناست
چو شمع ریشه میخورد اینجا نهال را
پرگشتن و تهی شدن از خویش عالمیست
آئینه کن عروج و نزول هلال را
بر شیشه های ساعت اگر وارسیده ئی
دریاب گرد قافله ماه و سال را
محکوم حرص و پاس مراتب چه ممکن است
با شرم کار نیست زبان سئوال را
تصویر حسن و قبح جهان تا کشیده اند
بر رنگ دیده اند مقدم زگال را
یاران درین چمن به تکلف طرب کنید
اینجا خضاب هم شب عیدیست زال را
طاوس ما اگر نه پرافشان ناز اوست
رنگ پریده که چمن کرد بال را
در درسگاه صنع زتعطیل ما مپرس
با شغل خامه نسبت خشکیست نال را
مه شد هزار بار هلال و هلال بدر
دیدیم وضع عالم نقص و کمال را
خارا حریف سعی ضعیفان نمی شود
صد کوچه است در بن دندان خلال را
شاید خطی به نم رسد از لوح سرنوشت
جهدیست با جبین عرق انفعال را
(بیدل) بسرمه نسبت هر کس درست نیست
مژگان شمردن است زبانهای لال را