" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٥: بر قماش پوچ هستی تابکی وسواسها

بر قماش پوچ هستی تابکی وسواسها
پنبه ها خواهد دمید آخر ازین کرباسها
شیشه ساعت خبر از ساز فرصت میدهد
خودسران غافل مباشید از صدای طاسها
عبرت آنجا کز مکافات عمل گیرد عیار
ناخنی دارند در جنگ درودن داسها
اهل دنیا را به نهضت گاه آزادی چکار
در مزابل فارغند از بوی گل کناسها
عالمی بالیده است از دستگاه خودسری
نشتری می خواهد این جمعیت آماسها
تا بود ممکن بوضع خلق باید ساختن
آدمیت پیش نتوان برد با نسناسها
حیرت دیدار با دنیا و عقبی شد طرف
بوی امیدی گوارا کرد چندین یاسها
بینوائی چون بسامان جنون پوشیده نیست
صبح خندد بر گریبان چاکی افلاسها
شرم میدارد درشتی از ملایم طینتان
غالب افتاده است (بیدل) سرب بر الماسها