پریشان نسخه کرد اجزای مژگان تر ما را
چه مضمون است در خاطر نگاه حیرت انشا را
نگردد مانع جولان اشکم پنجه مژگان
پر ماهی نگیرد دامن امواج دریا را
نه از عیش است اگر چون شیشه می قلقل آهنگم
شکست دل صلائی میزند رنگ ساشا را
سراغ کاروان دردم از حالم مشو غافل
ببین داغ دل و دریاب نقش پای غمها را
نه بندی بر دل آزاد نقش تهمت حسرت
که پیش از بیخودی مستان تهی کردند مینا را
شکوه کبریای او زعجز ما چه میپرسی
نگه جز زیر پا نبود سرافتاده ما را
نمیسازد متاع هوش با یوسف خریداران
مدم افسون خودداری نگاه جلوه سودا را
مقام ظالم آخر بر ضعیفانست ارزانی
که چون آتش زپا افتد بخاکستر دهد جا را
غبار ماضی و مستقبل از حال تو می جوشد
در امروز است گم گر و اشگافی دی و فردا را
بهوش آ تا باین آهنگ مالم گوش تمییزت
که در چشم غلط بینت چه پنهانی است پیدا را
باین کثرت نمائی غافل از وحدت مشو (بیدل)
خیال آئینه ها در پیش دارد شخص تنها را