" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨٢: بسکه شد حیرت پرست جلوه ات گلزارها

بسکه شد حیرت پرست جلوه ات گلزارها
گل زبرگ خویش دارد پشت بر دیوارها
دل زده ام حلقه زلفت چه سان آید برون
مهره را نتوان گرفتن از دهان مارها
از نوای حسرت دیدار هم غافل مباش
ناله دارد بیتو مژگانم چو موسیقارها
دستگاه شوخی دردند دلهای دو نیم
نیست بال ناله جز واکردن منقارها
گوشه گیران غافل از نیرنگ امکان نیستند
می خورد بر گوش یکسر معنی اسرار ها
باعث آه حزین ما همان از عشق پرس
درد می فهمد زبان نبض این بیمارها
بال و پر بر هم زدن بی شوخی پرواز نیست
بی تکلف نغمه خیز است اضطراب تارها
ختم کردار زبانها بی سخن گردیدن است
خامشی چون شمع دارد مهر این طومارها
در بیابانیکه ما فکر اقامت کرده ایم
میرود بر باد مانند صدا کهسارها
نسخه نیرنگ هستی به که گرداند ورق
کهنه شد از آمد و رفت نفس تکرارها
مرده ام اما زآسایش همان بی بهره ام
با کف خاکم هنوز آن طفل دارد کارها
بسکه (بیدل) با نسیم کوی او خو کرده ام
میکشد طبعم چو زخم از بوی گل آزارها