بسکه وحشت کرده است آزاد مجنون مرا
لفظ نتواند کند زنجیر مضمون مرا
در سر از شوخی نمی گنجد گل سودای من
خم حبابی میکند شور فلاطون مرا
داغ هم در سینه ام بی حسرت دیدار نیست
چشم مجنون نقش پا بوده است هامون مرا
کودم تیغی که در عشرتگه انشای ناز
مصرع رنگین نویسد موجه خون مرا
ساز من آزادگی آهنگ من آوارگی
از تعلق تار نتوان بست قانون مرا
از لب خاموش طوفان جنون را ساحلم
این حباب بی نفس پل بست جیحون مرا
عمر رفت و دامن نومیدی از دستم نرفت
ناز بسیار است بر من بخت واژون مرا
داغ یاسم ناله را در حلقه حیرت نشاند
طوق قمری دام ره شد سرو موزون مرا
عشق میبازد سراپایم بنفش عجز خویش
خاکساریهاست لازم بید مجنون مرا
غافلم (بیدل) زگرد ترکتازیهای حسن
میدمد خط تا کند فکر شبیخون مرا