" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨٦: بعجزیکه داری قوی کن میان را

بعجزیکه داری قوی کن میان را
بحکمت نگردانده اند آسمان را
روان باش همدوش بی اختیاری
بلد گیر رفتار ریگ روان را
نفس گر همه موج گوهر براید
زدست گسستن نگیرد عنان را
درین انجمن ناکسی قدر دارد
زکسب ادب صدر کن آستان را
بعرض هنر لب کشودن نشاید
زچیدن میاشوب جنس دکان را
چه دام است دنیا چه نام است عقبی
تو معماری این خانهای گمان را
کسی بار دنیا نبرد است بر سر
زتسلیم بوسی است سنگ گران را
بوهم تعین رمید از تو راحت
زپرواز پر داده ئی آشیان را
بمعراج دولت مکش رنج باطل
کجیهاست در هر قدم نردبان را
تنک مایه فقر دارد سعادت
هماگیر بی مغزی استخوان را
زلفظ آشنا شو بمضمون نازک
کمر حلقه کرده است موی میان را
حسابیست در اتفاق دو همدم
عددهاست واحد زبان و دهان را
زخودداری ماست محرومی ما
برون رانده خشکی زدریا کران را
تمیزی نشد محو این نرگسستان
ندیدن کشوده است چشم جهان را
سر و کار دنیا عیان است (بیدل)
مکرر مکن منفعل امتحان را