" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩١: بنمود هستی بی اثر چه نقاب شق کنم از حیا

بنمود هستی بی اثر چه نقاب شق کنم از حیا
تو بمن مگر نظری کنی که دمی عرق کنم از حیا
اگرم دهد خط امتحان هوس کتاب نه آسمان
مژه بر هم آرم ازین و آن همه یک ورق کنم از حیا
چکنم زشوخی طبع دون قدحی نزد عرقم بخون
که ببوس آن لب لعل گون سحری شفق کنم از حیا
زتخیلی که براه دین غم باطلم شده دل نشین
بمن این گمان نبرد یقین که خیال حق کنم از حیا
چو زخاک لاله برون زند قدح شکسته بخون زند
هوسی اگر بجنون زند بهمین نسق کنم از حیا
زکمالم آنچه بهم رسد نه زلوح و نی زقلم رسد
خط نقش پا برقم رسد که منش سبق کنم از حیا
بامید وصل تو نازنین همه را نثار دلست و دین
من (بیدل) و عرق جبین که چه در طبق کنم از حیا