بوی وصلت گر ببالاند دل ناکام را
صحن این کاشانه زیرسایه گیرد بام را
طایر آزاد ما گر بال وحشت واکند
گردباد آئینه سازد حلقه های دام را
دیدن هنگامه هستی شنیدن بیش نیست
وهم ما تا کی وصال اندیشد این پیغام را
منعم از نقش نگین جوی خیالی میکند
مفت حسرت ها اگر سیراب سازد نام را
ساقیا امشب چو موج می پریشان دفتریم
رشته شیرازه ما ساز خط جام را
پختگی خواهی بدرد بینوائی صبر کن
آسمان سرسبز دارد میوه های خام را
تیره بختی نیز مفت اعتبار زندگی است
شمع صبح عالم اقبال داند شام را
موج دریا را بساحل همنشینی تهمت است
بیقراران نذر منزل کرده اند آرام را
شعله ما دور گرد الفت خاکستر است
دوش وحشت برنتابد جامه احرام را
شوق میبالد بقدر رم نگاهیهای حسن
ورنه دام دلبری کوآهوان رام را
در چمن هم از گزند چشم بد ایمن مباش
پرده زنبوریست آنجا دیده بادام را
چون خط پرکار (بیدل) منزل ما جاده است
جستجوهای هوس آغاز کرد انجام را