بی ریشه سوخت مزرع آه حزین ما
درد دلی نکاشت قضا در زمین ما
شهرت نوائی هوس نام سرمه خوست
چینی بمو رسید زنقش نگین ما
گشتیم خاک و محو نگردید سرنوشت
خط میکشد غبار هنوز از جبین ما
فرصت کفیل سیر تأمل نمیشود
آتش زده است صفحه نظم متین ما
جز در غبار شیشه ساعت نیافته
رفتار کاروان شهو رو سنین ما
ناموس راز فقر و غنا در حجاب ماند
دامن بچیدنی نشکست آستین ما
جمعیت دلست مدارای کفر هم
چون سبحه کوچه داد بزنار دین ما
خورشید در کنار و بشب غوطه خورده ایم
آه از سیاهی نظر دوربین ما
چون شمع پیش از آن که شویم آشیان داغ
آتش فتاده بود پی انگبین ما
تا کی شود جنون نفسی فارغ از تلاش
بسته است زندگی کمر ما بکین ما
خواهد بشکل قامت خم گشته بر کشود
چین کمند مقصد عمر از کمین ما
(بیدل) مباش ممتحن وهم زندگی
آئینه سوخت از نفس واپسین ما