تاراج گر کل بود به مستی اجزاها
کهسار تهی گردید از شوخی میناها
مستقبل این محفل جز قصه ماضی نیست
تا صبحدم محشر دی خفته بفرداها
دشوارپسندیها بر ما کره دل بست
گر خون نخورد فطرت حل است معماها
معنی همه مکشوف است تا ویل عبارت چند
تمثال نمیخواهد آئینه سیماها
نامحرمی عالم تا حشر نگردد کم
افتاده بروی هم پنهانی و پیداها
وحدت نکند تشویش از بیش و کم کثرت
سرچشمه چم نم بازد از خشکی دریاها
کس مانع جولان نیست اما چه توان کردن
چون آبله معذورند دامن به ته پاها
از خاک تو تا گردیست موضوع پرافشانی
در خواب عدم باقیست هذیان من و ماها
پیش است بهر گامت صد مرحله نومیدی
دنیا نفسی دارد آماده عقبی ها
در چارسوی اوهام تا کی الم تنگی
بر گوشه دل پیچد یک دامن و صحراها
(بیدل) طرب و ماتم مفت اثر هستی است
ما کارگه رنگیم رنگ است تماشاها