تبسم ریز لعلش گر نشان پرسد غبارم را
ببوسد تا قیامت بوی گل خاک مزارم را
زافسوسی که دارد عبرت خون شهید من
حنائی میکند سودن کف دست نگارم را
مبادا دیده یعقوب طوفان نمو گیرد
نکاری در سر راه تمنا انتظارم را
اشکم برسر مژگان عنان داری نمی آید
گرو تازیست با صد شعله طفل نی سوارم را
توقع هر چه باشد بی صداعی نیست ایساقی
قدح بر سنگ زن تا بشکنی رنگ خمارم را
زدل شور قیامت میدماند رشک همچشمی
بهر آئینه منمائید روی گلعذارم را
شرار کاغذم از فرصت عیشم چه میپرسی
برنگ رفته چشمکهاست گلهای بهارم را
بچشم بسته هم پیدا نشد گرد خیال من
نهانترا زنهانها جلوه دادند آشکارم را
هوس در عالم ناموس یکتائی نمیگنجد
سراغش کن زمن هر جا تهی یابی کنارم را
گر این بیحاصلی از مزرع خشکم نمو دارد
جبین هم دست خواهد از عرق شست آبیارم را
چو آتش سرکشیها میکنم اما ازین غافل
که جز افتادگی کس برنخواهد داشت بارم را
شرر خیز است گرد پایمال بیکسی (بیدل)
بیاد دامن قاتل مده خون شکارم را