تعلق بود سیر آهنگ چندین نوحه سازیها
قفس آموخت ما را صنعت قانون نوازیها
جهانی را غرور جاه کرد از فکر خود غافل
گریبانها ته پا آمد از دامن طرازیها
غنا دردسر اسباب بردارد محال است این
گذشتن نگذرد از آب تیغ بی نیازیها
درین دشت هوس یارب چه گوهر در گره بستم
عرق شد مهره گل از غبار هرزه تازیها
جنون مشرب شمع است یکسر ساز این محفل
جهانی میخورد آب از تلاش خودگدازیها
کمال از خجلت عرض تعین آب میگردد
خوشا گنجی که در ویرانه دارد خاکبازیها
باقبال ادب گر نسبتی داری مهیا کن
گریبانی که از سر نگذرد گردن فرازیها
تو با ساز تعلق درگذشتی از امل (بیدل)
ندارد رشته کس بی گسستن این درازیها