جام امید نظر گاه خمار است اینجا
حلقه دام تو خمیازه شکار است اینجا
عیش ها غیر تماشای زیان کاری نیست
در خور باختن رنگ بهار است اینجا
عافیت می طلبی منتظر آفت باش
سر بالین طلبان تحفه دار است اینجا
فرصت برق و شرر با تو حسابی دارد
امتیازی که نفس در چه شمار است اینجا
چه جگرها که بنومیدی حسرت بگداخت
فرصتی نیست وگرنه همه کار است اینجا
پرده هستی موهوم نوائی دارد
که حبابیم و نفس آئینه دار است اینجا
انجمن در بغل و ما همه بیرون دریم
بحر چندانکه زند موج کنار است اینجا
غجز طاقت همه دم شاهد معدومی ماست
نفس سوخته یک شمع مزار است اینجا
سجده هم از عرق شرم رهی پیش نبرد
از قدم تا به جبین آبله زار است اینجا
(بیدل) اجزای جهان پیکر بی تمثالیست
حیرت آئینه با خویش دچار است اینجا