" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٠: چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا

چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا
بر عرش میتوان چید از دستگاه مینا
رستن زدور کردون بی میکشی محال است
دزدیده ایم زمینا سر در پناه مینا
دور فلک جنون کرد ما را خجل برآورد
بر خود زشرم بستیم آخر گناه مینا
تا می رسد بساغر بر هوش ما جنون زد
یوسف پری برآمد امشب زچاه مینا
زاهد ببزم مستان دیگر تو چهره منمای
شب های جمعه کم نیست روز سیاه مینا
با این درشت خویان بیچاره دل چه سازد
عمریست بر سر کوه افتاده راه مینا
دلها پر است با هم گر حرف و صوت داریم
قلقل درین مقام است یکسر گواه مینا
با دستگاه عشرت پرتوام است کلفت
چشم تری نشسته است بر قاه قاه مینا
شرم خمار مستی خون گشت و سر نیفراخت
آخر نگون برامد از سینه آه مینا
نازک دلان این بزم آماده شکست اند
از وضع پنبه زنهار مشکن کلاه مینا
پاس رعایت دل آسان مگیر (بیدل)
با هر نفس حسابیست در کارگاه مینا