" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٣: چو اشک آنکس که میچیند گل عیش از طپیدنها

چو اشک آنکس که میچیند گل عیش از طپیدنها
بود دلتنگ اگر گوهر شود از آرمیدنها
زبس عام است در وحشت سرای دهر بیتابی
دل هر ذره دارد در قفس چندین طپیدنها
مجو آوازه شهرت زآهنگ سبکروحان
صدای بال مرغ رنگ نبود در پریدنها
نگه در دیده حیران ما شوخی نمیداند
برنگ چشم شبنم درد این میناست دیدنها
دو تا کردیم آخر خویش را در خدمت پیری
رسانیدیم بار زندگانی تا خمیدن ها
زرونق باز می ماند چو مینا شد زمی خالی
شکست رنگ ظاهر میشود در خون کشیدنها
مرا از پیچ و تاب گردباد این نکته شد روشن
که در راه طلب معراج دامانست چیدنها
زقطع الفت دلها حسود آسوده ننشیند
شود خمیازه مقراض افزون در بریدنها
گداز درد نومیدی تماشای دگر دارد
برنگ اشک ناسورم نظر باز چکیدنها
حباب از موج هر کز صرفه طاقت نمی بیند
ز بال ما گره وامیکند آخر طپیدنها
زهستی گر برون تازی عدم در پیش می آید
درین وادی مقامی نیست غیر از نارسیدنها
مجو از طفل خویان فطرت آزادگان (بیدل)
به پرواز نگه کی میرسد اشک از دویدنها