" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٤: چو تخم اشک بکلفت سرشته اند مرا

چو تخم اشک بکلفت سرشته اند مرا
بنا امیدی جاوید کشته اند مرا
بفرصت نگهی آخر است تحصیلم
برات رنگم و برگل نوشته اند مرا
طلسم حیرتم و یک نفس قرارم نیست
بآب آینه دل سرشته اند مرا
کجا روم که شوم ایمن از لب غماز
بعالم آدمیان هم فرشته اند مرا
چگونه تخم شرارم بریشه دل بندد
همان بعالم پرواز کشته اند مرا
فلک شکار کمندیست سرنگونی من
ندانم از خم زلف که هشته اند مرا
طپیدن نفسم تار کسوت شوقم
که در هوای توبی تاب رشته اند مرا
زآه بی اثرم داغ خامکاری خویش
بآتشی که ندارم برشته اند مرا
چو چشم بسته معمای راحتم (بیدل)
بلغزش نی مژگان نوشته اند مرا