" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٥: چو سایه چند بهر خاک جبهه سودنها

چو سایه چند بهر خاک جبهه سودنها
که زنگ بخت نگردد کم از دودنها
غبار غفلت و روشندلی نگردد جمع
کجاست دیده آئینه را غنودنها
زامتحان محبت در آتشیم همه
چو عود سوختن ماست آزمودنها
دمیکه جلوه ادا فهم مدعا باشد
کشودن مژه هم مفت لب کشودنها
مخواه زآینه حسن رفع جوهر خط
که بیش میشود این زنک از زدودنها
گر آبرو بود از حادثات کاهش نیست
زیان نمیرسد الماس رازسودنها
کجاست عشرت اندوختن براحت ترک
مجو چو کاشتن آسانی از درودنها
مباش هرزه نوای بساط کج فهمان
که ترسم آفت نفرین کشد ستودنها
تغافل از بد و نیک اعتبار اهل حیاست
که سرخ روئی چشم آورد غنودنها
نیم چو ماه نو از آفت کمال ایمن
همان بکاستنم میبرد فرودنها
فریب فرصت هستی مخور که همچو شرار
نهفتنی است اگر هست وانمودنها
درین محیط که نقد فسوس گوهر اوست
کفی پرآبله کن چون صدف زسودنها
سراغ جیب سلامت نمیتوان دریافت
مگر زکسوت بیرنگ هیچ بودنها
گره کشای سخنور سخن بود (بیدل)
بناخنی نفتد کار لب کشودنها