" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥١: حیف است کشد سعی دگر باده کشانرا

حیف است کشد سعی دگر باده کشانرا
یاران بخط جام ببندید میان را
ما صاف دلان سرشکن طبع درشتیم
بر سنگ ترحم نبود شیشه گران را
حسرت همه دم صیدخم قامت پیریست
گل در بر خمیازه بود شاخ کمان را
غفلت زسرم باز نگردید چو گوهر
با دیده گره ساخته ام خواب گران را
عالم همه یار است تو محجوب خیالی
بند از مژه بردار یقین ساز گمان را
آسوده روان جاده تشویش ندارند
منزل طلبی ترک مکن ضبط عنان را
ما و سحر از یک جگر چاک دمیدیم
آهی نکشیدیم که نگرفت جهان را
دیدار پرستیم مپرس از رم و آرام
پرواز نگاه است تحیر قفسان را
دل جمع کن از کشمکش دهر برون آ
کین بحر در آغوش گهر ریخت کران را
گردون همه پرواز و زمین جمله غبار است
منزل بنمائید اقامت طلبان را
سرمایه چو صبح از دو نفس بیش ندارید
بیهوده برین جنس مچینید دکان را
(بیدل) زنفسها روش عمر عیان است
نقش قدم از موج بود آب روان را