خارج آهنگی ندارد سبحه و زنار ما
میدود مرکز همان سر بر خط پرکار ما
از ادب پروردگان یاد تمکین توایم
موی چینی میفروشد ناله در کهسار ما
سعی ما چون شمع بیتاب هوای نیستی است
تا پر رنگیست از خود میکند منقار ما
گر همه مخمل شود خواب بهار اینجا تراست
سایه گل پر عرق ریز است در گلزار ما
تا نگه رنگ تأمل باخت پروازیم و بس
چون سحر تا کی شود شبنم قفس بردار ما
بوی گل مفت تامل هاست گروا میرسی
نبض واری در نفس پر میزند بیمار ما
ذره ایم از خجلت سامان موهومی مپرس
اندک هر چیز دارد خنده بر بسیار ما
شهرت رسوائی ما چون سحر پوشیده نیست
گل زجیب چاک می بندند بر دستار ما
از ازل آشفتگی بنیاد تعمیر دلیم
موی مجنون چیدن است از سایه دیوار ما
یاس پیری قطع کرد از ما امید زندگی
بسکه خم گشتیم افتاد از سر ما بار ما
همچو عکس آب تشویش از بنای ما نرفت
مرتعش بوده است گوئی پنجه معمار ما
در خور هر سطر (بیدل) باید از خود رفتنی
جاده ها بسته است بر سر قاصد از طومار ما