" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦١: خیال قرب غفلت دوری از انس است محرم را

خیال قرب غفلت دوری از انس است محرم را
تبسم های گندم چین دامن گشت آدم را
حوادث کج سرشتانرا نبخشد وضع همواری
بود مشکل کشاکش از کمان بیرون برد خم را
زجرأت قطع کن گر مرد میدانگاه تسلیمی
که تیغ اینجا برشها میشمارد ریزش دم را
سراغ از هر چه گیری بی نشانی جلوه ها دارد
غبار وحشتی از بال عنقا گیر عالم را
زتحریک مژه بر پرده های دیده میلرزم
که نوک خامه از هم می شکافد صفحه نم را
اگر از گرد راهت چشم آهو سرمه بردارد
تحیر همچو تار شمع سوزد جوهر رم را
درین محفل ندارد عافیت وضع ملایم هم
اگر بستر وگر بالین همان زخم است مرهم را
بچشم شوخ تا کی عیب جوی یکدگر بودن
مژه بر هم زنید و بشکنید آئینه هم را
درین گلشن نقابی نیست غیر از شرم پیدائی
بعریانی همان جوش عرق پوشید شبنم را
کج اندیشان ندارند آگهی از راستان (بیدل)
زانگشت است یکسر میل کوری چشم خاتم را