" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٧: در بی زری زجبهه اخلاق چین گشا

در بی زری زجبهه اخلاق چین گشا
هر چند آستین گره آرد جبین گشا
از سایلان دریغ نشاید تبسمت
گیرم کفت تهیست لب آفرین گشا
آب حیات جوی جسد جوهر سخاست
راه تراوشی چو ظروف گلین گشا
منعم اگر به تنگی خلقست ناز جاه
چین دارتر زنقش نگین آستین گشا
گر لذت از مآل حلاوت نبرده ئی
باری زاشک شمع سر انگبین گشا
افسانه های بیژن و رستم بطاق نه
گر مرد قدرتی دلت از بند کین گشا
حیف است طبع مرد زغیبت قفا خورد
یاران حذر کنید ز حیز سرین گشا
باغ و بهار بسته سیر تغافلی است
مژگان بهم نه و نظر دوربین گشا
از نقب سنگ نقش نگین فتح باب یافت
ای نامجو تو هم ره زیرزمین گشا
تحقیق هر قدر دهدت مهلت نفس
گو هر بسوزن نگه واپسین گشا
(بیدل) بهر چه عزم کنی وصل مقصد است
اینجا نشانه هاست تو شست از کمین کشا