" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٨: در خموشی همه صلح است نه جنگ است اینجا

در خموشی همه صلح است نه جنگ است اینجا
غنچه شود امن آرام بچنگ است اینجا
چشم بر بندگرت ذوق تماشائی هست
صافی آئینه در کسوت زنگست اینجا
گر دلت ره ندهد جرم سیه بختی تست
خانه آئینه بر روی که تنگست اینجا
طائر عیش مقیم قفس حیرانیست
مگذر از گلشن تصویر که رنگست اینجا
در ره عشق زدل فکر سلامت غلط است
گر همه سنگ بود شیشه بچنگ است اینجا
چرخ پیمانه بدور افگن یکجام تهیست
مستی ما و تو آواز ترنگست اینجا
شوق دل همسفر قافله بیهوشیست
قدم راهروان گردش رنگست اینجا
از ستم دیدگی طالع ما هیچ مپرس
آنچه پیش تو نگاه است خدنگست اینجا
طرف دیده خونباز نگردی زنهار
اشک چون آئینه شد کام نهنگست اینجا
شیشه ناداده زکف مستی آزادی چند
دامن نازپری در ته سنگست اینجا
دو جهان ساغر تکلیف زخود رفتن ماست
دل هر کس بطپد قافیه تنگ است اینجا
منزل عیش بوحشتکده امکان نیست
چمن از سایه گل پشت پلنگ است اینجا
وحشت آنست که ناآمده از خود برویم
ورنه تا عزم شتاب است درنگست اینجا
(بیدل) افسردگیم شوخی آهی دارد
تا شرر هست زخود رفتن سنگ است اینجا