در طلب تا چند ریزی آبروی کام را
یک سبق شاگرد استغنا کن این ابرام را
داغ بودن در خمار مطلب نایاب چند
پخته نتوان کرد زآتش آرزوی خام را
مگذر از موقع شناسی ورنه در عرض نیاز
بیش از آروغست نفرت آه بی هنگام را
میخرامد پیش پیش دل طپشهای نفس
وحشت از نخچیر هم بیش است اینجا دام را
مانع سیر سبک رو پای خواب آلوده نیست
بال پرواز است زندان نگینها نام را
دوری مقصد بقدر دستگاه جستجو است
قطع کن وهم و خیال قاصد و پیغام را
حسن مطلق داشتم خودبینیم آئینه کرد
اینقدرها هم اثر می بوده است اوهام را
چون غبار شیشه ساعت تسلی دشمنیم
از مزاح خاک ما هم برده اند آرام را
زندگی تا کی هلاک کعبه و دیرت کند
به که از دوش افگنی این جامه احرام را
از تغافل تا نگاه چشم خوبان فرق نیست
نشه یگرنگست اینجا در دو صاف جام را
حلقه آن زلف رونق از غبار دل گرفت
دود آه صید باشد سرمه چشم دام را
کی رود فکر مضرت از مزاج اهل کین
مار نتواند جدا از زهر دیدن کام را
عرض مطلب دیگر و اظهار صنعت دیگر است
(بیدل) از آئینه نتوان ساخت وضع جام را