" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٧٤: در محفل ما و منم محو صفیر هر صدا

در محفل ما و منم محو صفیر هر صدا
نم خورده ساز وحشتم زین نغمه های تر صدا
حیرت نوا افسانه ام از خویش پر بیگانه ام
تا در درون خانه ام دارم برون در صدا
یاد نگاه سرمه گون خوانده است بر حالم فسون
مشکل که بیمار مرا برخیزد از بستر صدا
در فکر آن موی میان ازبسکه گشتم ناتوان
می چربدم صد پیرهن بر پیکر لاغر صدا
زان جلوه یکمژگان زدن آینه را غافل شدن
دارد چو زنجیر جنون جوشاندن از جوهر صدا
رنج غم و شادی مبر کو مطرب و کو نوحه گر
مشت سپند بیخبر دارد درین مجمر صدا
در کاروان وهم وظن نی غربت است و نی وطن
خلقی زگرد ما و من بستست محمل بر صدا
از حرف و صوت بی اثر شد جهل لنگردارتر
بر کوه خواند تا کجا افسون بال و پر صدا
چند از طپش پرداختن تیغ تظلم آختن
بیرون نخواهد تاختن زین گنبد بیدر صدا
آخر درین بزم تعب افسانه ماند و رفت شب
از بس بخشکی زد طرب می گشت در ساغر صدا
آسان نبود ای بیخبر از شوق دل بردن اثر
در خود شکستم آنقدر کاین صفحه زد مسطر صدا
(بیدل) بخود نازنده ام صبح قیامت خنده ام
کز شور نظم افگنده ام در گوشهای کر صدا