درین نه آشیان غیر از پر عنقا نشد پیدا
همه پیدا شد اما آنکه شد پیدا نشد پیدا
تلاش مطلب نایاب ما را داغ کرد آخر
جهانی رنج گوهر برد جز دریا نشد پیدا
دل گم گشته میگفتند دارد گرد این وادی
بجستجو نفسها سوختم اما نشد پیدا
فلک در گردش پرکار گم کرده است آرامش
جهان تا سر برون آورد غیر از پا نشد پیدا
دلیل بی نشان در ملک پیدائی نمیباشد
سراغ ماکن از گردی کزین صحرا نشد پیدا
چه سازد کس نفس سررشته تحقیق کم دارد
تو گرد داری دماغی جهد کن از ما نشد پیدا
بهشت و کوثر از حرص و هوس لبریز میباشد
بعقبی هم رسیدم جز همین دنیا نشد پیدا
حضور کبریا تا نقش بستم عجر پیش آمد
برون احتیاج آثار استغنا نشد پیدا
سراغ رفتگان عمریست زین گلشن هوس کردم
چه جای رنگ بوئی هم ازان گلها نشد پیدا
بذوق جستجو می باید از خود تا ابد رفتن
هزار امروز و فردا دی شد و فردا نشد پیدا
غم این تنگنایم بر نیاورد از پریشانی
نفس آسودگی میخواست اما جا نشد پیدا
درین محفل بامید تسلی خون مخور (بیدل)
بیا در عالم دیگر رویم اینجا نشد پیدا