دل میرود و نیست کسی دادرس ما
از قافله دور است خروش جرس ما
هم مشرب اوضاع گرفتاری صبحیم
پرواز بمنظر نرسد از قفس ما
بر هیچ کس افسانه امید نخواندیم
عمریست همان بیکسی ماست کس ما
ما هیچ کسان ناز چه اقبال فروشیم
تقدیر عرق کرد بحشر مکس ما
خاریم ولی در هوس آباد تعین
بر دیده دریا مژه چیده است خس ما
ما و سخن از کینه فروزی چه خیال است
آئینه نداد است بآتش نفس ما
بر فرصت خام آنهمه دکان نتوان چید
مهمان دماغ است می زودرس ما
مکتوب وفا مشعر امید نگاهیست
واکن مژه تا خوانده شود ملتمس ما
(بیدل) بجنون امل از پا ننشستیم
کاش آبله گیرد سر راه هوس ما