ربود از بس خیال ساعد او هوش ماهی را
نمیباشد خبر از شور دریا گوش ماهی را
نفس دزدیدنم در شور امکان ریشه ها دارد
زبان با موج میجوشد لب خاموش ماهی را
زدم سردی دوران کم نگردد گرمی دلها
فسردن مشکلست از آب دریا جوش ماهی را
حریصان را نباشد محنت از حمالی دنیا
گرانی کم رسد از بار در هم دوش ماهی را
بجای استخوان از پیکر اینجا تیر میروید
سراغ عافیت کو وضع جوشن پوش ماهی را
غریق وصلم و شوق کنار آواره ام دارد
طپیدن تا کجا وسعت دهد آغوش ماهی را
نصیحت کارگر نبود غریق عشق را (بیدل)
بدریا احتیاج در نباشد گوش ماهی را