زچشم بی نگه بودم خراب آباد غارتها
بحیرانی مژه برداشتم کردم عمارتها
سوادنامه هم کم نیست در منع صفای دل
غبار معنی الفت مباشید از عبارتها
بذوق کعبه مگذر از طواف کلبه مجنون
زدل هر جا سویدا جوش زد دارد زیارتها
هجوم داغ عشقت کرد ایجاد سرشک من
عرق ریزیست هر جا جمع میگردد حرارتها
شکست برگ گل هم از تبسم عالمی دارد
خم آورد ابروی ناز تو از بار اشارتها
بخاک خود تیمم ساحل امنی دگر دارد
مشو چون زاهدان طوفانی آب طهارت ها
بحسن خلق (بیدل) تا توان در جنت آسودن
چه لازم در دل دوزخ نشستن از شرارتها