" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٩٩: زین وجودی کز عدم شرمنده میگیرد مرا

زین وجودی کز عدم شرمنده میگیرد مرا
گریه ام گر در نگیرد خنده میگیرد مرا
شعله حرصم دماغ جاه گر سوزد خوشست
فقر نادانسته زیر ژنده میگیرد مرا
خاتم ملک سلیمانم ولی تمییز خلق
کم بهاتر از نگین کنده میگیرد مرا
در جهان انفعال از ملک ناز افتاده ام
دامن پاکی و دست گنده میگیرد مرا
میرسد ناز غبارم بر دماغ بوی گل
گر همه عشقت بباد ارزنده میگیرد مرا
رنگم از بیدست و پائی خاک شد اما هنوز
حسرت گرد سرت گردنده میگیرد مرا
عمر وحشی عاقبت دام نفس خواهد گسیخت
تا کجا این ریسمان کنده میگیرد مرا
مستی حالم خورد هر جا فریب جام هوش
چون عسس اوهام پیش آینده میگیرد مرا
ناتوان صیدم ترحم غافل از حالم مباد
هر که میگیرد بخاک افگنده میگیرد مرا
عشق را (بیدل) دماغ التفات یاد کیست
خواجگی مفت طرب گر بنده میگیرید مرا