" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٣: سجود خاک راحت گر هوا جوشاند از سرها

سجود خاک راحت گر هوا جوشاند از سرها
طپیدن محمل دریا کشد بر دوش گوهرها
شب هجرت بآن طوفان غبار انگیخت آه من
که میدان پریدن تنگ شد بر چشم اخترها
شهید انتظار جلوه تیغ کیم یارب
که چون شمعم زیک گردن بلندی میکند سرها
درآن گلشن که نخل او علم گردد برعنائی
رسائی خاک ریزد بر سر سرو و صنوبرها
زلعلش هر کجا حرفی بتحریر آشنا گردد
تبسم میکشد چون صبح بال از خط مسطرها
ندارد نامه من در خور پرواز مضمونی
مگر رنگی ببندم بر پر و بال کبوترها
مخواه از اهل معنی جز خموشی کاندرین جیحون
حباب آسا نریزند آبروی خویش گوهرها
زبرگ خود اگر بر خویش لرزد بیدجا دارد
که باشد مفلسانرا موی بر اندام نشترها
سمندر طینتم ننگ فسردن بر نمیدارم
پر و بال من آتش بود پیش از رستن پرها
زخاکستر سراغ شعله من چند پرسیدن
تب بیتابی شوقم نمیسازم به بسترها
هجوم عجز سامان غرورم کم نمیسازد
چو تیغ موج دارم در شکست خویش جوهرها
برنگی سوخت عشقم در هوای آتشین خوئی
که از خجلت به خاکستر عرق کردند اخگرها
می ئی کوتا هوس اینجا دماغی تازه گرداند
چو گوهر یکقلم لبریز دل تنگیست ساغرها
زابنای زمان بیهوده درد سرمکش (بیدل)
اگر باری نداری التفاتت چیست باخرها