سخت موهوم است نقش پرده اظهار ما
حیرت است آئینه دار پشت و روی کار ما
چون نگه در خانه چشم خیال افتاده ایم
سایه مژگان تصور کن در و دیوار ما
ریزش خون تمنا گل فروشیهای رنگ
پرفشانیهای حیرت بلبل گلزار ما
ناله در پرواز دارد کوشش ما چون سپند
کز گداز بال و پروا می شود منقار ما
چون شرر وحشت قماشان دکان فرصتیم
چیدن دامان رواج گرمی بازار ما
شمع محفل در گشاد چشم دارد سوختن
فرق حیرانست در اقبال تا ادبار ما
با همه یاس اعتماد عافیت بر بیخودیست
تا کجا در خواب غلطد دیده بیدار ما
قطره سامانیم اما موج دریای کرم
دارد آغوشی که آسان میکند دشوار ما
غربت هستی گوارا بر امید نیستی است
آه از آنروزیکه آنجا هم نباشد بار ما
سخن شد داغ دل چون شمع از آتش بیانیها
معانی مرد در دوران ما از سکته خوانیها
طبیعت همعنان هرزه گویان تا کجا تا زد
خیالم محوشد از کثرت مصرع رسانیها
زتشویش کج آهنگان گذشت از راستی طبعم
مگر این حلقه ها بردارد از ره بی سنانیها
زاستغنای آزادی چه لافد موج در گوهر
بمعنی تخته است آنجا دکان تر زبانیها
چه ریشد دستگاه فطرتم تار خیال اینجا
با شکیل خران دارم تلاش ریسمانیها
زطاق افتاد مینای اشارات فلک تازی
هلال اکنون سپر افگند از ابروکمانیها
نفس سرمایه ئی از لاف خودسنجی تبرا کن
مبادا دل شود سنگ ترازوی گرانیها
به بیباکی زبان واکرده ئی چون شمع وزین غافل
که میراند برون بزمت آخر نکته رانیها
زدعوی چند خواهی زیر گردون منفعل بودن
قفس تنگست جز بر ناله مفگن پرفشانیها
غرور رستمی گفتم بخاکش کیست اندازد
زپا افتادگان گفتند زور ناتوانیها
سری در جیب دزدیدم زوهم خان و مان رستم
ته بالم برآورد از غم بی آشیانیها
تو ای پیری مگر بار نفس برداری از دوشم
گرانشد زندگانی بر دل ازیاد جوانیها
بناموس حواسم چون نفس تهمت کش هستی
همه در خواب و من خون میخورم از پاسبانیها
دنائت بسکه شد امروز مغرور غنا (بیدل)
زمین هم بال و پر دارد بناز آسمانیها