سرمه سنگین نکند شوخی چشم او را
درس تمکین ندهد گرد رم آهو را
زخم تیغش بدل از داغ مقدم باشد
پایه از چشم بلند است خم ابرو را
جبهه ما و همان سجده تسلیم نیاز
نقش پاکی کند از خاک تهی پهلو را
هدف مقصد ما سخت بلند افتاده است
باید از عجز کمان کرد خم بازو را
در مقامیکه بود جلوه گه شاهد فکر
جوهر از موی سر است آینه زانو را
نرمیده است معانی زصریر قلم
رام دارد نی تیرم بصدا آهو را
نغمه محفل عشاق شکست ساز است
چینی بزم جنون باش و صدا کن مو را
جهل باشد طمع خلق زسرکش صفتان
هیچ دانا زگل شمع نخواهد بو را
طبع دون از ره تقلید به نیکان نرسد
پای اگر خواب کند چشم نخوانند او را
هستی تیره دلان جمله بخواری گذرد
سایه دایم بسر خاک کشد گیسو را
وحشت ما چه خیال است براحت سازد
ناله آن نیست که ساید بزمین پهلو را
(بیدل) از بال و پر بسته نیاید پرواز
غنچه تا وانشود جلوه نبخشد بو را