شب وصل است و نبود آرزو را دسترس اینجا
که باشد دشمن خمیازه آغوش هوس اینجا
چو بوی گل گرفتارم برنگ الفتی ورنه
گشاد بال پرواز است هر چاک قفس اینجا
سراغ کاروان ملک خاموشی بود مشکل
ببوی غنچه همدوش است آواز جرس اینجا
دل عارف چو آئینه بساط روشنی دارد
که نقش پای خود را گم نمیسازد نفس اینجا
تفاوت میفروشد امتیازت ورنه در معنی
کمال عشق افزون نیست از نقص هوس اینجا
غم مستقبل و ماضیست کانرا حال می نامی
نقابی در میانست از غبار پیش و پس اینجا
غبار خاطر تبغت چرا شد کوچه زخمم
که جز خونابه حسرت نمیباشد عسس اینجا
نیندازد زکف بحر قبولش جنس مردودی
بدوش موج دارد ناز بالش خار و خس اینجا
درین ره نقش پا هم دارد از امید منشوری
نه بیند داغ محرومی جبین هیچکس اینجا
چه امکانست از خال لبش خط سر برون آرد
زنومیدی نخواهد دست بر سر زد مگس اینجا
غبار ما همان باد فنا خواهد زجا بردن
چه لازم چون سحر منت کشیدن از نفس اینجا
نه آسانست صید خاطر آزادگان (بیدل)
زشوق مرغ دارد چاک ها جیب قفس اینجا