" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢١٥: شفق در خون حسرت میطپد از دیدن مینا

شفق در خون حسرت میطپد از دیدن مینا
عقیق آب روان میگردد از خندیدن مینا
جگرها بر زمین میریزد از کف رفتن ساغر
دلی در زیر پا دارد بسر غلطیدن مینا
بنال از درد غفلت آنقدر کز خود برون آئی
بقدر قلقل است از خویش دامن چیدن مینا
سراغ عیش ازین محفل مجو کز جوش دلتنگی
صدای گریه پیچیده است بر خندیدن مینا
تنک سرمایه است آندل که شد آسودگی سازش
به بیمغزی دلیلی نیست جز خوابیدن مینا
بسعی بیخودی قلقل نوای ساز نیرنگم
شکست رنگ دارد اینقدر نالیدن مینا
رعونت در مزاج می پرستان ره نمی یابد
چه امکانست از تسلیم سرپیچیدن مینا
نزاکت هم درین محفل بکف آسان نمی آید
گداز سنگ میخواهد بخود بالیدن مینا
بساط ناز چیدم هر قدر کز خود برون رفتم
پری بالید در خورد تهی گردیدن مینا
خموشی چند طبع اهل معنی تازه کن (بیدل)
بمخموران ستم دارد نفس دزدیدن مینا