" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢١: صورت وهمی بهستی متهم داریم ما

صورت وهمی بهستی متهم داریم ما
چون حباب آئینه بر طاق عدم داریم ما
محمل ما چون جرس دوش طپشهای دل است
شوق پندارد درین وادی قدم داریم ما
آنقدر فرصت کمین قطع الفتهانه ایم
عمر صبحیم از نفس تیغ دودم داریم ما
بتوان از پیکر ما یک جهان محراب ریخت
همچو ابرو هر سر مو وقف خم داریم ما
دل متاعی نیست کز دستش توان انداختن
گر همه خون نقش بندد مغتنم داریم ما
شوخ چشمی رنج استسقاء ارباب حیاست
هر قدر نظاره میبالد و رم داریم ما
گر بخود سازد کسی سیر و سفر در کار نیست
اینکه هر سو میرویم از خویش رم داریم ما
رنگ ها دارد بهار عالم بیرنگ عشق
حسن اگر خواهد دوئی آئینه هم داریم ما
حیرت ما حسن را افسون مشق جلوه هاست
همچو آئینه بیاض خوش قلم داریم ما
گر نباشد اشک خجلت هم تلافی میکند
بهر عذر چشم تر یک جبهه نم داریم ما
دیده حیران سراغ هر چه خواهی میدهد
خلقی از خود رفته و نقش قدم داریم ما
چند باید بود زحمت پرور ناز امید
(بیدل) از سامان نومیدی چه کم داریم ما