عقبه دیگر نباشد روح از تن رسته را
نیست بیم سوختن دودی زآتش جسته را
شکوه از گردون دلیل تنگ دستیهای ماست
ناله در پرواز باشد طایر پربسته را
انتظام عافیت از عالم کثرت مخواه
بی ثبات است اعتبار رنگ و بو گلدسته را
همچو سرو آزادگانرا قید الفت راستی است
خط مسطر دام باشد مصرع برجسته را
از زبان چرب و نرم خلق دارم وحشتی
کز دهان شیر نشناسم دهان پسته را
جوهر وارستگان مشک اگر ماند نهان
راه در چشم است گرد بر زمین ننشسته را
از شکستن دل نمی افتد زچشم اعتبار
کس نمیخواهد ته پا شیشه بشکسته را
موج چون با یکدگر جوشید گوهر میشود
دل توان گفتن نفسهای بهم پیوسته را
غنچه ها در بستر زخم جگر آسوده اند
ای نسیم آتش مزن دلهای الفت خسته را
با کلام آبدارت کی رسد لاف گهر
(بیدل) اینجا اعتباری نیست حرف بسته را