" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٤٧: گداز گوهر دل باده نابست شبنم را

گداز گوهر دل باده نابست شبنم را
نم چشم تحیر عالم آبست شبنم را
نگردد جمع نور آگهی باظلمت غفلت
صفای دل نمک دردیده خوابست شبنم را
جهان آئینه دلدار و حیرانی حجاب من
چمن صد جلوه و نظاره نایابست شبنم را
بهر جا میروم در اشک نومیدی وطن دارم
زچشم خود جهان یک دشت سیلاب است شبنم را
نگردی غافل ای اشک نیاز از ترک خودداری
که بر دوش چکیدن سیر مهتابست شبنم را
تماشا نیست کم چشم هوس گر شرم ناک افتد
حیا آئینه گلهای سیراب است شبنم را
گل اشکم اگر منظور جانان شد عجب نبود
گذر در چشم خورشید جهان تا بست شبنم را
خط خوبان کمند غفلت اهل نظر باشد
رگ گلهای این گلشن رگ خوابست شبنم را
فضولی میکنم در انتظار مهر تابانش
گرفتم پرده بردارد کجا تابست شبنم را
بوصل گلرخان نتوان کنار عافیت جستن
که در آغوش گل خون جگر آبست شبنم را
ضعیفی تهمت چندین تعلق بست بر حالم
زپاافتادگی یک عالم اسبابست شبنم را
حیا بال هوس را مانع پرواز میگردد
نگه در دیده (بیدل) موجه آبست شبنم را