گر باین وحشت دهد گرد جنون سامان ما
تا سحر گشتن گریبان میدرد عریان ما
فیض ها میجوشد از خاک بهار بیخودی
صبح فرش است از شکست رنگ در بستان ما
در تماشایت برنگ شمع هر جا میرویم
دیده ما یکقدم پیش است از مژگان ما
محو گردیدن علاج اضطراب دل نکرد
از تحیر سر بسر یک موج شد طوفان ما
از شهادت انتظاران بساط حیرتیم
زخمها واماندن چشم است در میدان ما
منزل مقصود گام اول افتادگیست
همچو اشک ایکاش لغزیدن شود جولان ما
دور جامی زین چمن چون گل نصیب ما نشد
رنگ ناگردیده آخر میشود دوران ما
سوخت پیش از ما درین محفل چراغ انتظار
دیده یعقوب نایاب است در کنعان ما
مطرب ساز تظلم پرده دار خوی کیست
شعله می پوشد جهان از ناله عریان ما
هستی موهوم غیر از نفی اثباتی نداشت
رفتن ما گرد پیدا کرد از دامان ما
چشم تا برهم زنم اشکی بخون غلطیده است
بسمل ایجاد است (بیدل) جنبش مژگان ما
گر چنین بالد زطوف دامنت اجزای ما
بر سر ما سایه خواهد کرد سر تا پای ما
بی نفس در ظلمت آباد عدم خوبیده ایم
شانه زن گیسو سحر انشا کن از شبهای ما
جهد ما مصروف یکسیر گریبانست و بس
غیر این گرداب موجی نیست در دریای ما
بر تن ما هیچ نتوان دوخت جز آزادگی
گر همه سوزن دمد چون سرو از اعضای ما
ماجرای بوی گل نشنیده میباید شنید
ای هوس تن زن زبان غنچه است انشای ما
رنگی از گلزار بیرنگی برون جوشیده ایم
از خرابات پری می می کشد مینای ما
یار در آغوش و سیر کعبه و دیر آرزوست
تا کجا رفته است از خود شوق بی پروای ما
سعی همت را زبیمغزان چه مقدار آفت است
هر کرا گردید سر بر لغزشی زد پای ما
دل مصفا کن سر از وسعت گه مشرب برار
آینه صیقل زدن سیریست در صحرای ما
شش جهت هنگامه امکان زنفی ما پر است
رفتن از خود تا کجا خالی نماید جای ما
یکنفس (بیدل) سری باید نیاز جیب کرد
غیر مجنون نیست کس در خیمه لیلای ما