گر یک نفس آئینه کنی نقش قدم را
برخاک نشانی هوس ساغر جم را
معنی نظران سبق هستی موهوم
بیرون شق خامه ندیدند رقم را
بیهوده در اندیشه هستی نگدازی
تا گل نکنی راه صفا خیز عدم را
آشفتگی آئینه تجرید جنون کن
پرچم گل شهرت اثریهاست علم را
بر نقد بزرگان جهان چشم ندوزی
کاین طائفه در کیسه شمردند درم را
آنرا که نفس مایه جمعیت روزیست
چون مار نباید همه پا کرد شکم را
تا چاشنی فقر فراموش نگردد
از ما یده خلق گزیدیم قسم را
آنجا که به تحریر رسد صفحه حسنت
از نیزه خورشید تراشند قلم را
تشریف ادب سنجی تعظیم نگاهت
بر پیکر ابروی بتان دوخته خم را
بی پا و سر از بسکه دویدیم براهت
در آبله چون اشک شکستیم قدم را
تا خجلت عصیان شود اظهار ندامت
جای مژه بر دیده نهم دامن نم را
(بیدل) چه اثر واکشد از درد برهمن
نیشی نکشوده است رگ سنگ صنم را