" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٦٢: کسی دربند غفلت مانده چون من ندید اینجا

کسی دربند غفلت مانده چون من ندید اینجا
دو عالم یکدر باز است و میجویم کلید اینجا
سراغ منزل مقصد مپرس از ما زمینگیران
بسعی نقش پا راهی نمی گردد سفید اینجا
طپیدن ره ندارد در تجلی گاه حیرانی
توان گر پای تا سر اشک شد نتوان چکید اینجا
زگلزار هوس تا آرزو برگی بچنگ آرد
بمژگان عمرها چون ریشه میباید دوید اینجا
تحیر گر بچشم انتظار ما نپردازد
چه وسعت میتوان چیدن زآغوش امید اینجا
ترش روئی ندارد یمن جمعیت درین محفل
چو شیر این سرکه ات از یکدگر خواهد برید اینجا
بدل نقشی نمی بندد که باوحشت نه پیوندد
نمیدانم کدامین بیوفا آئینه چید اینجا
مرا از بی بری هم راحتی حاصل نشد ورنه
بهار سایه رنگین تر از گل داشت بید اینجا
گواه کشته تیغ نگاه اوست حیرانی
کفن بر دو شی ء بسمل بود چشم سفید اینجا
کفن در مشهد ما بینوایان خون بها دارد
زعریانی برون آ گر توانی شد شهید اینجا
هجوم درد پیچیده است هستی تا عدم (بیدل)
تو هم گر گوش داری ناله خر اهی شنید اینجا