کو بقا گر نفست گشت مکرر پیدا
پا ندارد چوسحر چند کنی سر پیدا
صفر اشکال فلک دوری مقصد افزود
وهم تازید که شد حلقه آندر پیدا
شاهد وضع برودتکده هستی بود
پوستینی که شد از پیکر اخگر پیدا
جرم آدم چه اثر داشت که از منفعلی
گشت در مزرع گندم همه دختر پیدا
میکشان جمله شبی دعوت زاهد کردند
چوب در دست شد از دور سر خر پیدا
مگذر از فیض حلاوتکده مهر و وفاق
خون چو شد شیر کند لذت شکر پیدا
مقصد عشق بلند است زافلاک مپرس
نشه مشکل که شود از خط ساغر پیدا
قدرت تربیت از بازوی تهدید مخواه
بهوس بیضه شکستن نکند پر پیدا
دیده منتظران تو بصد کوشش اشک
روغنی کرد زبادام مقشر پیدا
فقر در کسوت اظهار هنر رسوائیست
آخر آئینه نمد کرد زجوهر پیدا
شخص تمثال دمید از هوس خودبینی
چه نمود آینه گر کرد سکندر پیدا
خلقی از ضبط نفس غوطه بدل زد (بیدل)
قعر این بحر نگردید زلنگر پیدا