" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧٠: گه از موی میان شهرت دهد نازک خیالی را

گه از موی میان شهرت دهد نازک خیالی را
گهی از چین ابرو سکته خواند بیت عالی را
زبان حال خط دارد حدیث شکر لعلش
ازین طوطی توان آموختن شیرین مقالی را
زنیرنگ حجابش غافلم لیک اینقدر دانم
که برق جلوه خواهد سوخت فانوس خیالی را
نسیم دامن او گر وزد گاه خرامیدن
سحر بی پرده گردد غنچه تصویر قالی را
خیالی از دهان او نشانم میدهد اما
همان حکم عدم باشد اثرهای خیالی را
بهر نظاره حسنش شوخی رنگ دگر دارد
تصور چون توان کردن جمال بی مثالی را
دل از خود میرود بگذار تا مست فغان باشد
جرس آخر بمنزل میکند گم هرزه نالی را
قناعت پیشه هشدار کاین حرص غنا دشمن
کمین گاه هوس ها کرده وضع بی سؤالی را
حباب باد پیمای تو وهمی در قفس دارد
تو شمع هستی اندیشیده فانوس خالی را
همه گر عکس آفاق است در آئینه جا دارد
بنازم دستگاه عالم بی انفعالی را
نیابی غیر اشک از پرده های چشم ما (بیدل)
حریر ما بدل دارد هوای برشکالی را