کی بود سیری زناز آن نرگس خودکام را
باده پیمائی گرانی نیست طبع جام را
من هلاک طرز اخلاقم چه خشم و کو عتاب
بوی گل آئینه دار است از لبت دشنام را
ضبط آداب وفا گر یک طپش رخصت دهد
چون پر طاوس در پروازگیرم دام را
کامیاب از لعل او گشتیم بی اظهار شوق
از کریمان نیست منت بردن ابرام را
دل زعشقت غرق خون شد نشه ها بالد بخویش
احتیاج باده نبود رند خون آشام را
نیست بی افشای راز عاشقان پرواز رنگ
بال و پر باید شکست این طائر پیغام را
پیش چشمت جز شکست خود نمی یابد امان
گر زره جوهر شود بر استخوان بادام را
از کشاکشهای موج بحر ما هی ایمن است
زانقلاب غم چه پروا مردم ناکام را
ای خسیس از ساز شهرت هم نوایت پست ماند
از نگین کنده خوش در گور کردی نام را
زرد رویت میکند زنگار جهل از انفعال
اندکی زین راه برگرد و شفق کن شام را
عمر تا باقیست وحشت گرد پیش آهنگ ماست
آبله ننشاند از پا گردش ایام را
خاک هستی یک قلم در دامن باد فناست
من زروی خانه می یابم هوای بام را
چون سپندم آرزو حسرت کمین آتش است
تا بدوش ناله بندم محمل آرام را
بسکه مخمور گرفتاریست (بیدل) صید من
جوش ساغر میشمارد حلقه های دام را