مغتنم گیرید دامان دل آگاه را
محرمان لبریز یوسف دیده اند این چاه را
در دبستان طلب تعطیل مشق درد نیست
همچو نال خامه در دل خشک مپسند آه را
زحمت شیب و شباب از پیکر خاکی مکش
محو گیر از خاطر این تصویر سال و ماه را
در خور هر کسوت اینجا تار و پود دیگر است
بر نوای نی متن ما شوره جولاه را
پند ناصح پر منغض کرد وقت میکشان
از کجا آورد این خر نغمه جانکاه را
ناتوانی گر شفیع ما نگردد مشکل است
عاجزان دارند یکسر زیر دندان کاه را
چاپلوسی در طبیعت چند پنهان داشتن
حیله آخر پوست بر تن میدرد رباه را
تا گهر باشد حباب آرایش عزت مباد
از سر بیمغز بردارید تاج شاه را
میتوان کردن بدی را هم بحرف نیک نیک
از اثر خالی مدان خاصیت افواه را
مرگ هم زحمت کش هستی است تا روز حساب
منزل ما جمع دارد پیچ و تاب راه را
کارها داریم بیش از رنج دنیا چاره نیست
احتیاج است آنکه رغبت میکند اکراه را
چون شرارم امتحان مد فرصت داغ کرد
یک گره میدان نبود این رشته کوتاه را
ای هوس شکر قناعت کن که استغنای فقر
بر سر ما چتر شاهی کرد برگ کاه را
یار غافل نیست (بیدل) لیک از شوق فضول
لغزش پا در هوای اشک دارد آه را