" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٨٦: موج پوشید روی دریا را

موج پوشید روی دریا را
پرده اسم شد مسما را
نیست بی بال اسم پروازش
کس ندید آشیان عنقا را
عصمت حسن یوسفی زد چاک
پرده طاقت زلیخا را
میکشد پنبه هر سحر خورشید
تا دهد جلوه داغ دلها را
جاده هر سو گشاده است آغوش
که دریده است حبیب صحرا را
شعله دل زچشم تر ننشست
ابر ننشاند جوش دریا را
آگهی میزند چو آئینه
مهر بر لب زبان گویا را
قفل گنج زراست خاموشی
از صدف پرس این معما را
(بیدل) ار واقفی زسر یقین
ترک کن قصه من و ما را