نبود بغیر نام تو ورد زبان ما
یک حرف بیش نیست زبان در دهان ما
چون شمع دم زشعله شوق تو میزنیم
خالی مباد زین تب گرم استخوان ما
عرض فنای ما نبود جز شکست رنگ
چون شعله برگ ریز ندارد خزان ما
گر در می بروی شراری نشسته ایم
ای صبر بیش ازین نکنی امتحان ما
از برگ و ساز قافله بیخودان مپرس
بی ناله میرود جرس کاروان ما
میخواست دل زشکوه خوی تو دم زند
دود سپند گشت سخن در دهان ما
ما معنی مسلسل زلف تو خوانده ایم
مشکل که مرگ قطع کند داستان ما
چون سیل بیخودانه سوی بحر میرویم
آگه نه ایم دست که دارد عنان ما
ما را عجوز دهر دو تا کرد از فریب
زه شد بتار چرخ زسستی کمان ما
از طبع شوخ اینهمه در بند کلفتیم
بستند چون شرار بسنگ آشیان ما
آه از غبار ما که هوا گیر شوق نیست
یعنی بخاک ریخته است آسمان ما
(بیدل) هجوم گریه ما را سبب مپرس
بی مقصد است کوشش اشک روان ما