نشد درین درسگاه عبرت بفهم چندین رساله پیدا
جنون سوادی که کردم امشب زسیر اوراق لاله پیدا
صبا زگیسوی مشکبارت اگر رساند پیام چینی
چو شبنم از داغ لاله گردد عرق زناف غزاله پیدا
فلک زصفری که می کشاید بر اعتبارات می فزاید
خلای یک شیشه مینماید پری زچندین پیاله پیدا
چو موج بیداد هیچ سنگی نه بست بر شیشه ام ترنگی
شکسته دارد دلم برنگی که رنگ من کرد ناله پیدا
اگر بصد رنگ پرفشانم زدام جستن نمی توانم
که کرد پرواز بی نشانم چو بال طاوس هاله پیدا
چو جوشد افسردگی زدوران حذر زامداد اهل احسان
که ابر در موسم زمستان نمی کند غیر ژاله پیدا
قبول انعام بد معاشان بخود گوارا مگیر (بیدل)
که میشوند این گلوخراشان چو استخوان از نواله پیدا