" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠٠: نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما

نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما
این نگین ها متراشید بنام دل ما
ذره نیست که بی شور قیامت یا بند
طشت نه چرخ فتاده است زبام دل ما
نشه دور گرفتاری ما سخت رساست
حلقه زلف که دارد خط جام دل ما
صبح هم با نفس از خویش برون می آید
که رسانده است بر افلاک پیام دل ما
عالمی را بدر کعبه تحقیق رساند
جرس قافله صبح خرام دل ما
برهمین آبله ختم است ره کعبه و دیر
کاش میکرد کسی سیر مقام دل ما
بسخن کشف معمای عدم ممکن نیست
خامشی نیز نفهمید کلام دل ما
رنگها داشت بهار من و ما لیک چه سود
گل این باغ نخندید بکام دل ما
انس جاوید دگر از که طمع باید داشت
دل ما نیز نشد آنهمه رام دل ما
داغ محرومی دیدار ز محفل رفتیم
برسانید به آئینه سلام دل ما
نام صیاد پرافشانی عنقا کافیست
غیر (بیدل) گرهی نیست بدام دل ما